معنی نویسنده آوای وحش

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

آوای وحش

هر رین


وحش

جانوران بیابانی، و دشتی

لغت نامه دهخدا

وحش

وحش. [وَ] (ع مص) جامه از خود انداختن در گریختن به خوف لاحق شدن دشمن. (منتهی الارب). جامه ٔ خود را دور انداختن در گریختن از ترس دشمن. (ناظم الاطباء). || (ص) گرسنه: بات وحشاً؛ گرسنه شب گذاشت. و بتنا اوحاشاً؛ ای جیاعاً. || جانور دشتی. وحشی یکی آن. ج، وحوش. وُحشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- بقر وحش، گاو دشتی. (ناظم الاطباء).
- بلد وحش، شهر ویران و خشک. (منتهی الارب). شهرستان ویران و خشک. (ناظم الاطباء).
- حماروحش و حمار وحشی، گورخر. (منتهی الارب).
- وحش زاده، زاییده شده از وحش:
درنده پلنگ وحش زاده
زیرش چو پلنگی اوفتاده.
نظامی.
- وحش نشین:
آن وحش نشین وحشت آمیز
بر یاد که میکند زبان تیز.
نظامی.


آوای

آوای. (صوت) آواه.


خر وحش

خر وحش. [خ َ رِ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خر وحشی. عِلْج. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به «خر وحشی » شود:
خر وحش اگر بگسلاند کمند
چو در ریگ ماند شود پای بند.
سعدی (بوستان).

مترادف و متضاد زبان فارسی

وحش

جانور، حیوان، دد،
(متضاد) آدمی، انس

فرهنگ فارسی آزاد

وحش

وُحش، حیوان غیر اهلی، حیوان وحشی (جمع: وُحُوش، وَحشان)، متروک و خلوت (مکان)،

فرهنگ معین

وحش

(وَ) [ع.] (اِ.) جانور بیابانی. ج. وحوش.

فرهنگ عمید

وحش

جانوران بیابانی،

عربی به فارسی

وحش

چهارپا , حیوان , جانور , عفریت , هیولا , اعجوبه , عظیم الجثه

معادل ابجد

نویسنده آوای وحش

517

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری